پنجشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۸

چند قورباغه



چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها
به داخل گودال عمیقی افتادند . بقیه ی قورباغه ها در کنار
گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چه قدر عمیق است به
دو قورباغه ی دیگر گفتند که دیگر چاره ای نیست . شما به
زودی خواهید مرد ...دو قورباغه این حرفها را نادیده گرفتند و با تمام توانشان
کوشیدند که از گودال بیرون بپرند . اما قورباغه های دیگر دائما
به آنها می گفتند که دست از تلاش بردارید ، چون نمی توانید از
گودال خارج شوید ، به زودی خواهید مرد ...بالاخره یکی از دو قورباغه تسلیم گفته های دیگر قورباغه ها
شد و دست از تلاش برداشت او بی درنگ به ته گودال پرتاب
شد و مرد ...اما قورباغه ی دیگر با حدکثر توانش برای بیرون آمدن از گودال
تلاش می کرد . بقیه ی قورباغه ها فریاد می زدند که دست از
تلاش بردار ،‌ اما او با توان بیشتری تلاش کرد و بالاخره
از گودال خارج شد...
وقتی از گودال بیرون آمد ،‌ بقیه ی قورباغه ها از او پرسیدند:مگر تو حرفهای ما را نشنیدی ؟؟؟
معلوم شد که قورباغه ناشنواست ، در واقع او در تمام مدت فکر
می کرده که دیگران او را تشویق می کنند...
***شاد و مثبت نگر باشید***
***شاد و مثبت نگر باشید***
***شاد و مثبت نگر باشید***

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر