چهارشنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۹

افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم


این شعر را اشرف الدین گیلانی (نسیم شمال)، یکصد سال پیش در وصف روحیات مردم ایران سروده 
قضاوت کنید

ما ملت ایران همه باهوش و زرنگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم
ما باک نداریم ز دشنام و ملامت
 ما میل نداریم به آثار و علامت
گر باده نباشد سر وافور سلامت
 ازنام گذشتیم همه مایل ننگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم

گاه از غم مشروطه به صد رنج و ملالیم  
لاغر ز فراق وکلا همچو هلالیم
شب فکر شرابیم
 سحر طالب بنگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم 

یک روز به میخانه و یک روز به مسجد
هم طالب خرما و همی طالب سنجد
هم عاشق زیتون وهمی عاشق کنجد
با علم و ترقی همه چون شیشه و سنگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم 

اسباب ترقی همه گردید مهیا
پرواز نمودند جوانان به ثریا
گردید روانکشتی علم از تلک دریا
ما غرق به دریای جهالت چونهنگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم 

یا رب ز چه گردید چنین حال مسلمان
بهر چه گذشتند زاسلام و ز ایمان!
خوبان همه تصدیق نمودند به قرآن
 ما بوالهوسان تابع قانون فرنگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم 

مردم همه گویا شده مال و خموشیم
چون قاطر سرکش لگدانداز چموشیم
تا گربه پدیدار شودما همه موشیم
باطن همه چون موشبه ظاهرچو پلنگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم 
از زهد تقدس زده صد طعنه به سامان
داریم جمیعا هوس حوری و غلمان
نه گبر نه ترسا ، نه یهود و نه مسلمان
 نه رومی رومیم و نه هم زنگی زنگی
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم
 
ایمیل دریافتی

سه‌شنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۹

حکایت بهلول وشیخ بغداد


آورده‌اند که شیخ جنید بغداد به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و
مریدان از عقب او....
شیخ احوال بهلول را پرسید.
گفتند او مردی دیوانه است.
گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند.

شیخ پیش او رفت و سلام کرد.
بهلول جواب سلام او را داده پرسید چه کسی هستی؟ عرض کرد منم شیخ جنید بغدادی.

فرمود تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد می‌کنی؟ عرض کرد آری..
بهلول فرمود طعام چگونه میخوری؟

دوشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۹

چرا به شهر تبریز , شهر اولین ها گفته می شود

 
اولین چاپخانه در سال 1227 توسط شاهزاده عباس میرزا در تبریز تاسیس شد و 12 سال بعد دومین چاپخانه در تهران تاسیس گردید
 
برای اولین بار کتب خارجی در تبریز ترجمه گردید که از آن جمله عبارتند از: پطر کبیر،شارل دوازدهم،اسکندر کبی
 
  اولین رمان ایران به نام((ستارگان فریب خورده- حکایت یوسف شاه سراج)) توسط میرزا فتحعلی آخوند زاده در تبریز به رشته تحریر در آمد اولین دایرهّ المعارف توسط محمد رضا زنوزی تبریزی نوشته ش



اولین کتابخانه عمومی توسط میرزاحسن خان خازن لشگردر سال 1312 در تبریز تاسیس شد
  
اولین سینمای ایران پس از پنج سال از اختراع جهانی آن(توسط برادرن لومیر) ، در تبریزبا نام سولّی(آفتاب) تاسیس گردی

جمعه، آبان ۱۴، ۱۳۸۹

تفاوت دو دیدگاه، قضاوت با خودتون.


1-   داریوش هخامنشی: اهورامزدا دروغ را از سرزمین و مردم من بدور نگه دارد
    کوروش کبیر : مرد پارسی دروغ نگوید حتی بهنگام مرگ در جنگ
 
 
2-      پیامبر اکرم به علی (ع) : ای علی در 3  جا دروغ نیکوست : میدان جنگ ، وعده به زنان و اصلاح بین مردم  .{ وسایل الشیعه – جلد 12}

پنجشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۹

من , تو , او

من به مدرسه ميرفتم تا درس بخوانم, تو به مدرسه ميرفتي به تو گفته بودند بايد دکتر شوي, او هم به مدرسه ميرفت اما نمي دانست چرا

,من پول تو جيبي ام را هفتگي از پدرم ميگرفتم
تو پول تو جيبي نمي گرفتي هميشه پول در خانه ي شما دم دست بود, او هر روز بعد از مدزسه کنار خيابان آدامس ميفروخت

معلم گفته بود انشا بنويسيد, موضوع اين بود علم بهتر است يا ثروت

من نوشته بودم علم بهتر است مادرم مي گفت با علم مي توان به ثروت رسيد, تو نوشته بودي علم بهتر است شايد پدرت گفته بود تو از ثروت بي نيازي, او اما انشا ننوشته بود برگه ي او سفيد بودخودکارش روز قبل تمام شده بود

معلم آن روز او را تنبيه کرد, بقيه بچه ها به او خنديدند, آن روز او براي تمام نداشته هايش گريه کرد, هيچ کس نفهميد که او چقدر احساس حقارت کرد, خوب معلم نمي دانست او پول خريد يک خودکار را نداشته, شايد معلم هم نمي دانست ثروت وعلم گاهي به هم گره مي خورند, گاهي نمي شود بي ثروت از علم چيزي نوشت

پنجشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۹

آیا داستان آن مرده شور رو به مرگ را شنیده اید؟؟


میگویند مرده شوری بود که در بستر مرگ افتاده بود و رفتن را نزدیک میدید، پسر خود را فراخواند و به او گفت فرزندم من در حق مردگان خیلی بدی کردم، از کفن آنها میدزدیدم و میفروختم، بستگانشان خیلی نفرین کرده اند و اکنون که وقت رفتن است از تو میخواهم کاری کنی که برایم خدا بیامرزی بخری. پدر مُرد و پسر به جای پدر مرده شور شد. او نه تنها کفن مرده ها را میدزدید، بلکه تکه چوبی هم به پیزی آنها فرو میکرد و مردم که مرده هایشان را میگرفتند و میدیدند هم کفن مرده شان دزدیده شده و هم چوبی به پیزی‌اش فرو کرده اند، 
میگفتند خدا بیامرزد آن مرده شور و کفن دزد اولی را ...


پنجشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۸

وطنم، ایرانم:عید آن روز مبارک بادم که تو آبادی و من آزادم.


اولش خواستم یه تاریخچه راجب نوروز بذارم و تهش بگم عیدتون مبارک، بعد دیدم اینجوری خیلی کلیشه ایه و با روحیاتم سازگار نیس.
بریم به استقبال نوروزی که بوی
پیروزی میده.
بوی انتقام خون شهدارو میده.
بوی شجاعت و پایداری میده.
بوی طلوع دوباره میده.
بوی سوختگی یه جای یه آغایی رو میده!
بوی همبستگی میده.
بوی سبزی و تازگی میده.

نوروزی که
سبزه ی 7سینش به وسعت ایرانیست به پاخاسته با مچبند سبز.
نوروزی که
سرخی سیب هفت سینش از خون رگهای تک تک مردم این کشور گرفته شده.
نوروزی که سنجد هفت سینش نماد عشق ابدی ما به خاکمون هست.
نوروزی که سرکه ی هفت سینش نماد پایداری و استقامت این ملت در مقابل ظلمه.
نوروزی که سمنوی هفت سینش نشانی از فراوانیست که در گروی پیروزیست.
نوروزی که سیر هفت سینش نشانی از تسکین و بهبود زخم این ملته .
و بالاخره نوروزی که سماق هفت سینش نشانی از
طلوعی دوبارس برای ملتی رنج دیده.

نوروزتون پیروز.

شنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۸

مارو چی فرض کردی؟!


یه روز فیلم ندا میشه اول فرداش عکس روی پشت بوم سه زن مبارز الله گو و پس فرداش عکس زیر پل کالج!
بالا غیرتا" خجالت بکشین دیگه.
مردم ایران نیازی به این ندارن که فلان عکس و بهمان فیلمشون بره اول شه مردم ایران میخوان صداشون برسونن که جواب بگیرن نه اینکه گلوی خودشون پاره کنن و ببینن اونور هرکی یه کیسه باز کرده و مشت مشت داره از ویرانه ی ما غنیمت جمع می کنه!
آقاجون ادب حکم می کنه خوردین یه تشکر خشک و خالی پشت بندش بگین!
اون پشت مشتا میشینین با هم دو دو تا چهارتا می کنید غافل از اینکه خبر ندارین این دو دو تای شما هر عددیه غیر 4 و میشینین واسه هم تقسیم می کنید و این مال من اون مال تو می کنید!
عزیزان کار شما مثه این میمونه:
چند نفر صاحب یه قصر مجللن و 1نفر با چنتا نوچه و اوباش میاد توو خونه و تفنگ میذاره رو پیشونیه صاحب خونه و می گه صدات در نمیاد اینجا فعلا" مال ماست!
بعدش میره جنسای اون خونه که همش به اسم صاحب خونس رو میذاره واسه فروش اونم توو حراجی بالای 99.99%!!!
خب حالا یه سری که به خیال خودشون خیلی با هوشن میان واسه معامله و وانت وانت جنس جمع می کنن میبرن.
حالا وقتی اجناس اون خونه همش فروخته بشه این آغاهه که تفنگ داشت بذاره بره که صاحب خونه نمیشینه نگاه کنه جنسایی که به اسمشه دست این و اون باشه.

فراموش نکنید که اینایی که دارین توو معاملات میبرین واسه خودتون به اسم این ملته و نه این حکومت که حکم اون آغاهه که تفنگ دستشه رو داره!
و یه روزی که این قصر به صاحبانش برگشت ،صاحبانش تا پیاله ملامین به ظاهر بی ارزشی که به ناحق و زوری از خونشون خارج شده رو از حلقوم تک تک خریدارانی که ازشون حمایت نکردن و دست بوس آغا تفنگیه شدن بیرون می کشه.

فراموش نکنید که زمان داره خیلی سریع می گذره و صاحب قصر داره قصرش پس می گیره و به جای مدال چسبوندن به 4تا فیلم و عکس دست به کار شید.

جمعه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۸

معرفی نرم افزار فیل*تر*شکن Traffic Compressor

اين وژن بهترين ورژن هست و داراي كرك مي باشد
کسانی که کار کردن با این برنامه میدونن که این برنامه در زمان هایی که شدت فیل*تر*ینگ افزایش پیدا می کنه خیلی خوب جواب میده.
عکسهای آموزشی و کرک به همراه فایل هست.
منبع: no-filter

لینک دانلود

جمعه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۸

جنبش سبز متعلق به همه ی اقوام ایرانیست.


باتوجه به هماهنگي هايي كه با دوستان دنباله وبالاترين و وبلاگ نويسها شده است قرار بر اين است كه يك موج اتحاد جنبش با اقوام با تقديم هديه اي از طرف جنبش با عنوان شعار 22 بهمن به زبان محلي راه بياندازيم . رهبران سبز دقت كنند ما بايد ابتدا دست دوستي را به اين قوم دراز كنيم تا آنها نيز از آينده پيروزي جنبش نگران نباشند . اتحاد با اقوام رمز پيروزي جنبش است.. درضمن دوستان كرد نيز ميتوانند شعار 22 بهمن به زبان كردي نيز ارائه دهند. بايد به همه ثابت كنيم اين جنبش با تمام اقوام همراه است و حق تكلم به زبان محلي را براي آن ها به رسميت ميشناسد.

شعار هاي پيشنهادي به زبان محلي تركي به شرح زير ميباشد:

يا يا يا - شا شا شا - آذربايجان چوخ ياشا ( زنده باد آذربايجان – ريتميک )
يا يا يا - شا شا شا - موسوي چوخ ياشا ( زنده باد موسوي)

ان بويوک موسوي - باشقا بويوک يوخ ( بزرگ ترين موسي است - بزرگ ديگري نيست

سپاه جنايت ائليير- دولت نظارت ائيليير ( سپاه جنايت مي کند - دولت نظارت مي کند)

بسيج جنايت ائيليير- سپاه حمايت ائيليير ( بسيج جنايت مي کند - سپاه حماين مي کند)

نه ساغچييق - نه سولچو - ياشيل چييق- ياشيل چي ( نه چپي هستيم نه راستي - سبز هستيم – سبز)

آذربايجان ياتماييب - اوز اوغلونو آتماييب- ( آذربايجان نخوابيده - فرزنده خود را نانداخته است)

شهيدلر اولمز- جنبش بولونمز ( شهدا نمي ميرند - جنبش تکه تکه نمي شود)
آذربايجان ائولادي- هر زامان ميداندادي ( فرزند آذربايجان هر زمان در ميدان است)

هم اكنون نيازمند ياري سبزتان هستيم. دست هاي همتتان را بالا زنيد تا به دست خيش ميهن خيش را كنيم آباد
اين خبر فوري را به ديگر سبز هاي مورد اعتماد خود برسانيد و حتما آن را دست به دست نماييد

برای یاری ما در اطلاع رسانی بهتر میتوانید از سایتهای اشتراک لینک که محل تبادل نظر و هماهنگی سبزهاست استفاده کنید:دنباله وبالاترین

شنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۸

گفتگوی یک آخوند ،با خداوند!


گفتگوی یک آخوند با خدا


گفتم خدا کجائی گفتا که خود ندانم

گفتم که نا توانم گفتا که ان بدانم

گفتم چه بایدم کرد گفتا که من ندانم



گفتم که روح پاکت گفتا ربوده ملا

گفتم که دین و ایمان گفتا اسیر ملا

گفتم چه شد عدالت گفتا فنا زملا

گـفـتم کـه نـایـب تــو گفتا نبوده ملا


سه‌شنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۸

حکایت:قربانی کردن عزیزترین بخش زندگی


روزی پسر بچه ای نزد شیوانا رفت( در تاریخ مشرق زمین شیوانا کشاورزی بود که او را استاد عشق و معرفت ودانایی می دانستند)و گفت : " مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهنمعبد دارد، خواهر کوچکم را قربانی کند. لطفا خواهر بی گناهم را نجات دهید ."



شیوانا سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن دست و پای دخترخردسالش را بسته و در مقابل در معبد قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد. جمعیت زیادی زن بخت برگشته را دوره کرده بودندو کاهن معبد نیز با غرور وخونسردی روی سنگ بزرگی کنار در معبد نشسته و شاهد ماجرا بود.



شیوانا به سراغ زن رفت و دید که زن به شدت دخترش را دوست دارد و چندین بار او را درآغوش می گیرد و می بوسد. اما در عین حال می خواهد کودکش را بکشد. تا بت اعظم معبد او را ببخشد و برکت و فراوانی را به زندگی او ارزانی دارد. شیوانا از زن پرسید که چرا دخترش را قربانی می کند. زن پاسخ داد که کاهن معبد گفته است که باید عزیزترین پاره وجود خود را قربانی کند، تا بت اعظم او را ببخشد و به زندگی اش برکت جاودانه ارزانی دارد. شیوانا تبسمی کرد و گفت : " اما این دختر که عزیزترین بخش وجود تو نیست. چون تصمیم به هلا کش گرفته ای. عزیزترین بخش زندگی تو همین کاهن معبد است که به خاطر حرف او تصمیم گرفته ای دختر نازنین ات را بکشی. بت اعظم که احمق نیست. او به تو گفته است که باید عزیزترین بخش زندگی ات را از بین ببری و اگر تو اشتباهی به جای کاهن دخترت را قربانی کنی . هیچ اتفاقی نمی افتد و شاید به خاطرسرپیچی از دستور بت اعظم بلا و بدبختی هم گریبانت را بگیرد ! "



زن لختی مکث کرد. دست و پای دخترک را باز کرد. او را در آغوش گرفت و آنگاه درحالی که چاقو را محکم در دست گرفته بود، به سمت پله سنگی معبد دوید.اماهیچ اثری از کاهن معبد نبود! می گویند از آن روز به بعد دیگر کسی کاهن معبد را در آن اطراف ندید!!