میگویند مرده شوری بود که در بستر مرگ افتاده بود و رفتن را نزدیک میدید، پسر خود را فراخواند و به او گفت فرزندم من در حق مردگان خیلی بدی کردم، از کفن آنها میدزدیدم و میفروختم، بستگانشان خیلی نفرین کرده اند و اکنون که وقت رفتن است از تو میخواهم کاری کنی که برایم خدا بیامرزی بخری. پدر مُرد و پسر به جای پدر مرده شور شد. او نه تنها کفن مرده ها را میدزدید، بلکه تکه چوبی هم به پیزی آنها فرو میکرد و مردم که مرده هایشان را میگرفتند و میدیدند هم کفن مرده شان دزدیده شده و هم چوبی به پیزیاش فرو کرده اند،
میگفتند خدا بیامرزد آن مرده شور و کفن دزد اولی را ...
میگفتند خدا بیامرزد آن مرده شور و کفن دزد اولی را ...
و این حکایت ما و خمینی و خامنه ای است.
پاسخحذفخوشحالم که بلاخره آمدی و چیزی نوشتی اونهم به این به جایی
مرسی پریسا جان.
پاسخحذفاین حکایت دو جور میشه برداشت کرد یکی موضوع خمینی و خامنه ای یکی موضوع شاه و خمینی یا بهتر بگیم سلطنت و جمهوری اسلامی.