جمعه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۸

جنبش سبز متعلق به همه ی اقوام ایرانیست.


باتوجه به هماهنگي هايي كه با دوستان دنباله وبالاترين و وبلاگ نويسها شده است قرار بر اين است كه يك موج اتحاد جنبش با اقوام با تقديم هديه اي از طرف جنبش با عنوان شعار 22 بهمن به زبان محلي راه بياندازيم . رهبران سبز دقت كنند ما بايد ابتدا دست دوستي را به اين قوم دراز كنيم تا آنها نيز از آينده پيروزي جنبش نگران نباشند . اتحاد با اقوام رمز پيروزي جنبش است.. درضمن دوستان كرد نيز ميتوانند شعار 22 بهمن به زبان كردي نيز ارائه دهند. بايد به همه ثابت كنيم اين جنبش با تمام اقوام همراه است و حق تكلم به زبان محلي را براي آن ها به رسميت ميشناسد.

شعار هاي پيشنهادي به زبان محلي تركي به شرح زير ميباشد:

يا يا يا - شا شا شا - آذربايجان چوخ ياشا ( زنده باد آذربايجان – ريتميک )
يا يا يا - شا شا شا - موسوي چوخ ياشا ( زنده باد موسوي)

ان بويوک موسوي - باشقا بويوک يوخ ( بزرگ ترين موسي است - بزرگ ديگري نيست

سپاه جنايت ائليير- دولت نظارت ائيليير ( سپاه جنايت مي کند - دولت نظارت مي کند)

بسيج جنايت ائيليير- سپاه حمايت ائيليير ( بسيج جنايت مي کند - سپاه حماين مي کند)

نه ساغچييق - نه سولچو - ياشيل چييق- ياشيل چي ( نه چپي هستيم نه راستي - سبز هستيم – سبز)

آذربايجان ياتماييب - اوز اوغلونو آتماييب- ( آذربايجان نخوابيده - فرزنده خود را نانداخته است)

شهيدلر اولمز- جنبش بولونمز ( شهدا نمي ميرند - جنبش تکه تکه نمي شود)
آذربايجان ائولادي- هر زامان ميداندادي ( فرزند آذربايجان هر زمان در ميدان است)

هم اكنون نيازمند ياري سبزتان هستيم. دست هاي همتتان را بالا زنيد تا به دست خيش ميهن خيش را كنيم آباد
اين خبر فوري را به ديگر سبز هاي مورد اعتماد خود برسانيد و حتما آن را دست به دست نماييد

برای یاری ما در اطلاع رسانی بهتر میتوانید از سایتهای اشتراک لینک که محل تبادل نظر و هماهنگی سبزهاست استفاده کنید:دنباله وبالاترین

شنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۸

گفتگوی یک آخوند ،با خداوند!


گفتگوی یک آخوند با خدا


گفتم خدا کجائی گفتا که خود ندانم

گفتم که نا توانم گفتا که ان بدانم

گفتم چه بایدم کرد گفتا که من ندانم



گفتم که روح پاکت گفتا ربوده ملا

گفتم که دین و ایمان گفتا اسیر ملا

گفتم چه شد عدالت گفتا فنا زملا

گـفـتم کـه نـایـب تــو گفتا نبوده ملا


سه‌شنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۸

حکایت:قربانی کردن عزیزترین بخش زندگی


روزی پسر بچه ای نزد شیوانا رفت( در تاریخ مشرق زمین شیوانا کشاورزی بود که او را استاد عشق و معرفت ودانایی می دانستند)و گفت : " مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهنمعبد دارد، خواهر کوچکم را قربانی کند. لطفا خواهر بی گناهم را نجات دهید ."



شیوانا سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن دست و پای دخترخردسالش را بسته و در مقابل در معبد قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد. جمعیت زیادی زن بخت برگشته را دوره کرده بودندو کاهن معبد نیز با غرور وخونسردی روی سنگ بزرگی کنار در معبد نشسته و شاهد ماجرا بود.



شیوانا به سراغ زن رفت و دید که زن به شدت دخترش را دوست دارد و چندین بار او را درآغوش می گیرد و می بوسد. اما در عین حال می خواهد کودکش را بکشد. تا بت اعظم معبد او را ببخشد و برکت و فراوانی را به زندگی او ارزانی دارد. شیوانا از زن پرسید که چرا دخترش را قربانی می کند. زن پاسخ داد که کاهن معبد گفته است که باید عزیزترین پاره وجود خود را قربانی کند، تا بت اعظم او را ببخشد و به زندگی اش برکت جاودانه ارزانی دارد. شیوانا تبسمی کرد و گفت : " اما این دختر که عزیزترین بخش وجود تو نیست. چون تصمیم به هلا کش گرفته ای. عزیزترین بخش زندگی تو همین کاهن معبد است که به خاطر حرف او تصمیم گرفته ای دختر نازنین ات را بکشی. بت اعظم که احمق نیست. او به تو گفته است که باید عزیزترین بخش زندگی ات را از بین ببری و اگر تو اشتباهی به جای کاهن دخترت را قربانی کنی . هیچ اتفاقی نمی افتد و شاید به خاطرسرپیچی از دستور بت اعظم بلا و بدبختی هم گریبانت را بگیرد ! "



زن لختی مکث کرد. دست و پای دخترک را باز کرد. او را در آغوش گرفت و آنگاه درحالی که چاقو را محکم در دست گرفته بود، به سمت پله سنگی معبد دوید.اماهیچ اثری از کاهن معبد نبود! می گویند از آن روز به بعد دیگر کسی کاهن معبد را در آن اطراف ندید!!